۰۹ شهریور ۱۳۹۶

در باره حقوق بشر

در بارۀ حقوق بشر
                              آندره کنت اسپونویل
                                  ترجمه: م.سحر

از انتشار بیانیۀ جهان شمول حقوق بشر که  به وسیله  مجمع عمومی سازمان ملل در 10 دسامبر 1948  در پاریس به تصویب رسید ، پنجاه سال می گذرد (مقاله در 1998 نوشته شده است).
تازه از میان جنگ و توحش و دهشت بیرون آمده بودیم.
مقصود آن بود که از تکرار آن بد ترین بد * جلوگیری شود.
مبتکران در این اندیشه بودند که چنانچه همۀ حکومت ها به آن بپیوندند سرانجام حقوق بشر به اجرا درخواهد امد و به کرسی خواهد نشست.
 بدینگونه این بیانیۀ صمیمانه با توافق جمعی آراء به تصویب رسیدبا  48  رأی موافق ، هیچ رأی مخالف و 8 رأی ممتنع که عبارت بودند از : بلوک شوروی ، آفریقای جنوبی ، عربستان سعودی ...)
این یک روز تقویمی  مهمی برای تعهدی مشترک میان کشورهای گوناگون بود  که برای نخستین بار در طول تاریخ  با یکدیگر هم پیمان می شدند.
اما یک تعهد ، هرچند هم که صمیمانه بوده باشد ، جای عمل را نمی گیرد.
اگرهمۀ حکومت ها حقوق بشر را رعایت می کردند ، آیا بازهم به وجود چنین بیانیۀ جهانشمول نیازی  می بود؟
وچنین بیانیه ای به چه کار می آید ، هنگامی که حکومت ها آنرا محترم نمی شمارند؟
پنجاه سال گذشته اما دهشت همچنان باقی ست.
همچنان جنگ ها و درهم آشفتگی ها داشته ایم و سر به نیست کردن ها و قتل عام ها .
اندونزی را به یاد بیاورید ، الجزیره را ، بیافرا را ، کامبوج را و رواندا را...
حتی برده داری به نحو کامل ازمیان نرفته است  و روزانه  در بسیاری از کشورهایی که این بیانیۀ جهانروا  را امضاء کرده اند،  شکنجه و آزارانسان ها  ــ که در بیانیه ممنوع اعلام  شده ــ همچنان رواج دارد.
حق ، هنگامی که نیرویی ضامن آن و بیانیه ای که ازابزار اجراء کردن خود، برخوردار نباشد واجد  هیچ اهمیتی نیست.
ــ هیچ؟
ــ نه به طور کامل!  و بگذارید بگوییم که این البته  یک  ایدآل( آرزو)است.
باوجود این و به رغم همه این ها  یک ایدآل را هرگز نمی توان با « هیچ » برابرشمرد!
ایدآل ، خود ، یک هدف تعیین شده برای «عمل» است، یک هنجار و ضابطه است برای تعمق و تأمل.
از این رو به آن نیازمندیم ، زیرا به  خود معنای اندیشه و اقدام است .
ازدیدگاه فلسفی مشکل عمده همانا موضوع «جهانروایی»** آن ست.
گاه می شنویم که می گویند :
ــ « این حقوق بشر از آنِ غرب است ، به چه دلیل و به  چه نامی قصد دارند تا آنرا به همۀ اهل کرۀ خاک تحمیل کنند؟»
ــ به چه نامی ؟
به نام یک اندیشۀ بشری : به نام آزادی ، برابری ، برادری ، عدالت...  به نام جهانروایی انسانی .
می توان پذیرفت که:  این ارزشها درغرب تولد یافته  یا در آنجا به شکوفایی بیشتری رسیده اند.
 آری می توان پذیرفت (هرچند این سخن میانبُر زدنی بیش نیست)، اما هرگز نمی توان گفت که  این ارزش ها متعلق یا منحصر به کسی ست.
فلسفه در یونان به دنیا آمده. این به معنای آن نیست که برای فلسفه ورزیدن می باید یونانی بود.
نوعی اندیشه (ایدۀ) خدا در خاورمیانه تولد یافته است. این به معنای آن نیست که برای باورداشتن به آن ، می باید یهودی یا عرب بود.
نوعی ایدآل «محبت و همدردی» *** در شرق بودایی پیدایش یافته است.
این به معنای آن نیست که می باید آسیایی یا بودایی بود تا شکوه آنرا دریافت.
اندیشه ها (ایده ها)دارایی ویژۀ هیچ ملت و قومی نیستند.
ارزش آنها تنها به ظرفیت وقابلیتی ست که دراختیار همۀ بشریت قرار می دهند.
ــ و حقوق بشر؟
ــ حقوق بشر ارزشی ست جهانروا یا در هرحال ، جهانروایی پذیر که به ما فرصت همزیستی ارمغان می دارد.
این نکته که بعضی کشور ها در برخی از برهه های تاریخ خود (یونان  و روم در روزگار باستان و اروپا و آمریکا در سدۀ هجدهم) توانسته اند بیش از دیگران به رویش و پویش آن یاری برسانند ، می تواند سخنی درست باشد و برعهدۀ مورخان است که تأیید  کنند و در صورت لزوم آنرا شرح و بسط  دهند.
اماهمۀ اینها  برای آن که  این گونه کشور ها از ابتلا به بد ترین آفات درامان بمانند (تفتیش عقاید **** و نازیسم  نیز در اروپا متولد شده اند) کفایت نمی کنند و کافی نیستند تا مانع شوند که ملت های دیگرنیزبه سهم خود و به شیوۀ خود از چنین مسیری دور بمانند.
این که همۀ انسان ها به هر جنس و نژاد و مذهبی که هستند، به لحاظ حیثیت انسانی  از حقوق مساوی برخوردار شوند، اصولی نیستتند که خاص یک فرهنگ در تقابل با فرهنگ های دیگر باشند : بل این اصلی مشترک و فرصت ساز است  برای همۀ فرهنگ هایی که همزیستی و احترام متقابل را می پذیرند  :
اصل انسانیت یا انسانیت به عنوان یک اصل.
ــ آیا این اصلی ست جاودانه؟
ــ چرا می باید چنین باشد ،  در حالیکه انسانیت  ، خود نیز، جاودانه نیست ؟
این واقعیت که حقوق بشر محصول تاریخ است  ــ و نه ثمرۀ مطلق و ازین رو نسبی ست ــ موجب الغاء آن نمی شود. درست به عکس فرصتی برای موجودیت آن فراهم می کند.
ــ این حقوق از کجا آغاز می شوند  و درکجا توقف می کنند؟
ــ تصمیم گیری در بارۀ این مسئله بر عهدۀ انسان هاست.
حقوق بشر یک مذهب  متکی به وحی نیست . وبه هیچ وجه یک مذهب نیست : تنها یک اخلاق  خُرد و ناچیزی ست که بیان حقوقی یافته  و پس از چندین هزارسال بسیاری از انسان ها تقریباً بر سر آن به توافق رسیده اند. سرسری انگاشتن و بی اعتنایی به آن کاری ست نادرست.
این اجماع عمومی هرچند ناکامل و بی ثبات ، به تنهایی جای مدنیت را نخواهد گرفت، اما از هیچ بهتر است و البته بسیار بهتر از شرّ *(بدترین) است
مارکس حقوق بشر را به شکلی که در قانون اساسی فرانسه (1789 و1793) بیان شده بود مورد انتقاد قرار می داد و آنرا « حقوق اعضاء جامعۀ بورژوازی» می شمرد. به سخن دیگر آنرا حقوق «فردِ خودخواهِ مستقل» می نامید.
این البته سخنی جز اعتبار بیش از اندازه قائل شدن برای بورژوازی نبود که   خود ، نه فرد را اختراع کرده است و نه استقلال را و علاوه بر این  سخنی ست که اعتبار اندک برای جامعۀ انسانی قائل  می شود.
این نکته که حق آزادی ، حق مالکیت ، حق امنیت ، که مارکس  به عوان نمونه برمی شمارد جزء حقوق فردِ خوادخواه تلقی شوند می تواند درست باشد. امااین واقعیت حقوق بشر را بی اعتبار نمی کند زیرا واقعیت آن است  که  ما خودخواهیم.
منتظر نمانیم تا جامعۀ بشری از جمع مقدسان تشکیل شود تا در چنین روزی ، حقوق برابر برای زنان و مردان را به رسمیت بشناسیم. و نیز منتظر رسیدن زمانی  نباشیم که دیگر از حق بی نیاز باشیم  تا بتوانیم حرمت نهادن به این حقوق را به خود بقبولانیم. (چرا که گویا قراربر این است  که روزی عشق و جوانمردی بر تخت بنشیند...)
این واقعیت که ما برای خود خواهی  خود نیز صاحب حق باشیم نکتۀ مؤثری ست برای گوشزد کردن به همه گونه تمامیت خواهی ها***** (توتالیتاریسم ها) که همواره بر آنند تا فرد را در محرابِ جمع، قربانی کنند.
اما این سخن که هر انسانی  به همان اندازه صاحب حق است  که من، خود،  نکته ای ست به حق برای یاد آوری و گوشزد کردن ِ نفسِ خودخواهی.
«اصل طلایی» اخلاق چیزی ست  که اروپا آنرا اختراع نکرده و چنین ادعایی سخت از واقعیت  به دور است ، زیرا حضورِ آنرا به شکل هایی گوناگون در همۀ تمدن ها می توان مشاهده کرد:« هربد که به خود نمی پسندی ، به دیگران مپسند».
خود خواهی با توسل به چنین اصلی ست که به جهانروایی راه می یابد : این رازی ست نهفته در «حق» و در« اخلاق».
.............................................
آندره کنت اسپونویل
برگردان: م.سحر

یادداشت:
 +  Le pire
++  universelle
+++ Compassion
++++ Inquisition
+++++ Totalitarismes
............................................................................................

آندره کنت اسپونویل. استاد فلسفه دردانشگاه سوربن ، از فیلسوفان برجسته معاصرو
عضو کمیته ملی اتیک فرانسه ست.
کنت اسپونویل آثار متعددی دارد که برخی از آنها به فارسی هم ترجمه شده است.
اثر مشهور او فرهنگ فلسفی ست که  به وسیله انتشارات دانشگاهی در پاریس منتشر شده است.
کتاب مشهور دیگر او« رسالۀ کوچک در باره فضیلت های بزرگ» است که به بیش از 20 زبان از جمله بهز بان فارسی منتر شده است
این مطلب از یکی از کتاب های او به نام « طعم زیستن » که در واقع مجموعه ای از گفتار های وی است برگزیده شده است.
این مطلب نخستین بار در آوریل 1999 در نشریه «اسپری» انتشار یافته بوده است.
اطلاع بیشتر دراین لینک قابل دسترسی ست.

از کتاب
Le goût  de  vivre
André Compte-Sponville







۲۹ مرداد ۱۳۹۶

روح لائیسیته


روح لائیسیته
آندره کنت اسپونویل

ترجمه: م.سحر

L’esprit de la laicité

André Compte - Sponville


دومین نشست گفتگوی بین الادیان در شهر لیل انجام یافت .  حاضران آنقدر زیاد بودند که تالار بزرگ «کاخ کنگره» جای سوزن انداختن نبود.
مسیحیانِ کاتولیک و پروتستان ، همچنان که یهودیان ، مسلمانان و بودایی ها ، همه در مجلس حضور داشتند...
موضوع سخن چه بود؟
موضوع سخن در باره «رواداری (تولرانس) و گفتگو در جوامع لاییک» بود.
گردانندگان مجلس ، خواسته بودند که یک خداناباور (آتئیست) نیز نظر خود را ابراز دارد و قرعۀ فال به نام من خورده بود که با رغبت پذیرفتم.
آنچه شگفتی ام را برانگیخت ، نخست آن بود که لائیسیته تا به این حد تبدیل به دارایی مشترک ما شده باشد : باورمند و خداناباور همگی لائیسیته را از آنِ خود بدانند و چه چیزی از این بهتر؟
این همان چیزی ست که به ما اجازه می دهد تا بدون مجادله با یکدیگر زندگی کنیم. همراه با احترام متقابل ، که امروز مثل گوناگونی های ما و مثل دارایی ی مشترک ما یعنی آزادی،  بسیار طبیعی به نظر می رسد.
 لائیسیته ای  که در این نشست به آن اشاره داشتم می تواند در سه گونه خلع ید و سلب مالکیت ظهور یابد.
سر راست ترین آن همانا خلع یدِ حکومت (اتا / استیت) است در ارتباط با موضوع مذاهب.
هیچ مذهب و هیچ جریان فکری نمی تواند مُدعی تصرّف حکومت باشد، چرا که حکومت از آنِ هیچکس نیست، از جمله ازآنِ خودِ  حکومت هم نیست ، مگر آن که حکومت لائیسیته را کنار نهاده بوده باشد.
حکومت(اتا) به هیچ وجه نمی تواند در زمینه مذهب یا خداناباوری (آتئیسم) مدعی شود یا خود را صاحب کمترین حقیقتی به شمار آورد.
این همان چیزی ست که می توان آنرا لائیسیتۀ سیاسی نامید ، یعنی استقلال حکومت (اتا) در برابر کلیسا ها و استقلال کلیسا ها در برابر حکومت(اتا).
این که «آیا چنین امری ضروی ست؟» موضوعی ست که دیگر احدی در کشور ما در آن تردیدی به خود راه نمی دهد.
بنا بر این بیهوده است که روی آن وقت گذرانی شود.
این یک پیکار بزرگ بود که به پیروزی رسید.
دومین خلع ید مربوط است به سلبِ انحصار حقیقت.
درک این نکته بسیار مشکل تر و پذیرفتن آن  به خصوص برای مذاهب متکی به وحی کاری ست بس دشوار.
مگر نه اینست که خدا حقیقت است؟
چگونه می توان او را باور داشت بی آنکه خود را صاحب حقیقت شمرد؟
آیا مذهبی بدون جزمیت (دُگم) وجود دارد؟ و چه جزمیتی ست که با جزم گرایی و جزم اندیشی (دگماتیسم) همراه نباشد؟
و اما خدا، اگر وجود دارد ، به اتکای معنای خود ، ناشناختنی ست.
او همچنان که پاسکال  از زبان ایسایی(یسی) می گفت «پنهان» است و آنچنان که سیمون وی اظهار می کرد «غایب از نظر» و آنچنان که همه می گویند « متعالی» (ترانساندانتال) و ازینرو دست نیافتنی ست.
چگونه می توان چیزی را شناخت که در برگیرندۀ ماست و از ما فرا می گذرد؟
چگونه وجود کسی را می توان اثبات کرد که فراسوی هرگونه برهان  ست؟
چگونه می توان چیزی را در وجود خود آورد  و ازآنِ خود کرد که ما را در خود دارد؟
این همان نکتۀ ظریف است که هرگونه جزم اندیشی (دگماتیسم) را به راه خطا می برد.
پس تکلیفِ وحی چه می شود؟
ــ پاسخ آنست که: اگر در وحی ارزشی نهفته باشد، چنین ارزشی منحصر و متعلق به «ایمان» است. ایمانی که ارج و اهمیتش تنها متعلق به خودِ اوست.
ــ پس در بارۀ «رحمت» چه باید گفت؟
ــ رحمت هم ارزشی اگر دارد منحصر و متعلق به کسی ست که از آن بهره ای می برد یا به آن اعتقادی دارد!
این دایره مضاعف، مانع از آنست که وحی  و رحمت دارای ارزشی واجد قطعیت باشند و این همان واقعیتی ست که مؤمنان و باورمندان حقیقی نخستین کسانی هستند که آنرا تصدیق می کنند. روشنتر بگویم: آنان نخستین کسانی هستند که آنرا تجربه می کنند.
ـ آیا « ایمان» می تواند بدون تشکیک ، بدون پرسش و بدون تشویش و اضطراب موجودیت داشته باشد؟
ــ نه ! زیرا چنین ایمانی دیگر ایمان نیست ، دانش و شناخت است!
هیچکس در این واقعیت که 2 به علاوۀ 2 می شود 4 ، شکی ندارد ، ازینرو احدی به آن معتقد یا باورمند نیست.
علم حساب ، یک مذهب نیست . برای این که بتوانیم اعداد را جمع و تفریق کنیم از داشتن ایمان و باورمندی بی نیازیم. از این ها گذشته ، چه امتیاز و مزیتی نصیب ما می شود، چنانچه به چیزی که از آن مطلعیم ، باور داشته باشیم؟
اگر « ایمان» همان «شناخت» و«دانش» می بود ، دیگر نه ازفضیلتی برخوردار می بود و نه رحمتی محسوب می شد.
همین نکات دربارۀ خداناباوران (آتئیست ها)  نیز مصداق دارد.
عدم وجود خدا همانقدر اثبات ناشدنی ست که وجودِ او.
خداناباوری هم گونه ای اعتقاد و باورمندی ی منفی ست ازینرو نمی توان آنرا کمتر از خداباوری بیرون از دایرۀ اعتقاد و ایمان شمرد.
ــ آیا واژۀ «باورمندی» برای شما واژِۀ دلنشینی نیست؟
ــ پس بگذارید اینگونه بگویم که : خداناباوری (آتئیسم) یک «نظر» و یک «عقیده» ، یک « اعتقاد» یا یک «یقین» است که البته این معانی نیز در اصل قضیه تغییری ایجاد نمی کنند.
خداناباوری به این معنا نیست که خداناباوران (آتئیست ها) چیز هایی می دانند که خداباوران از آن بی اطلاعند. زیرا خداناباوری عبارت از ایمان داشتن ــ و نه دانش داشتن ــ به این نکته است که خدا وجود ندارد.
کوتاه سخن آنکه احدی از«مطلق»، شناخت و دانش ندارد ، نه از دمِ آغازینش و نه از انتهای واپسین آن.
هیچ فردی و هیچ نهادی نمی تواند دراین زمینه مُدعی تملک حقیقت شود.
 و این است آنچه به همگان فرصت و اجازه می دهد تا آنرا بجویند و به دنبال آن بروند و چنانچه بخواهند، آنرا دوست بدارند ، اما هرگز قدرت تصاحب آن و داعیۀ تحمیل آن را به احدی عطا نمی کند.
این همانا روح لائیسیته است
بی شک حقیقت یکی ست،  اما از آنِ هیچکس نیست. به خصوص از آنِ کلیساها یا حکومتها (اتا ها) !
یک روح است ـ به درستی ـ  که در دایرۀ تملک اَحدی قرار نمی گیرد بلکه تنها متعلق به جویایی و طلبیدن است.
جزم اندیشی (دگماتیسم) یک ایدئولوژی تملُک است.
جزم اندیشی جانِ خود را گاوصندوقی سر به مُهر به شمار می آورد.
معنویت (اسپیریتوآلیته) واقعی ــ خواه با خدا ، خواه بی خدا ــ درست عکس این است:
ثروت نیست ، ناداری ست ، تملُک نیست ، سلبِ مالکیت است.
داشتن نیست بل بایستن و وظیفه داشتن ( به دومعنای توقُع و دِین و مرهون بودن ) یا  «وجود» است .
آن که دوستدار کسانی ست که«حقیقت ، خدا » را در تملک خود دارند ــ که البته ندارند ــ  در عین خوشبختی دچار فقر روحی ست!
 سومین خلع ید یا سلب تملک مربوط می شود به خودِ بشریت (اومانیته).
این که ما خودمان را بخشی از آن بدانیم ، درست همان چیزی ست که ما را از تصرف و تملک آن برحذر می دارد و نیز ما را از سخن گفتن به نام آن منع می کند.
همۀ اعتقادات  بشری هستند.
چگونه یکی از آن اعتقادات می تواند به خود اجازه دهد که به نامِ همه سخن بگوید و همۀ آحاد جامعۀ بشری را نمایندگی کند؟
چنانچه انسان گرایی (اومانیسم) یک مذهب می بود ـ که به باور من چنین نیست ـ  همانقدر مورد ظنّ و تردید می بود که باقی آنها.
ــ وحقوق بشر؟
ــ حقوق بشر قبول و اعتبار خود را مدیون عمل (آکسیون) است و نه مدیون اندیشه و تصور.
حکومت برای اجرای درستِ آن موجودیت دارد ، نه برای پذیراندن آن به دیگران به عنوان «ایمان».
و بر این اصل است که روح یا وجدان ، آزاد است و به همه چیز شک می کند و به خود نیز.
خلع یدِ سه گانه ای که از آن سخن رفت تملک زدایی و گشایشی ست سه گانه .
و این است آنچه ما را رهایی می بخشد : آنچه ما را آزاد و رها از داشتن می سازد.
اَحدی حکومت (اتا) را در تملُک خود ندارد و اَحدی مالک حقیقت و صاحب بشریت (اومانیته) نیست.
احدی نمی تواند بیندیشد مگر به نام شخص شخیص خود و چنین است معنای اندیشیدن واقعی.
آلن (فیلسوف فرانسوی) می گفت : « تک و تنها و جهانشمول» .
روح لائیسیته همان لائیسیتۀ روح است و به احدی تعلق ندارد  به این دلیل ساده و محکم که همه به تساوی ازین حق برخوردارند.
آن «زاهد خود بینی» (فاریزین) را که قصد تملک مطلق را دارد از خودت بران!
                                                                                                      آندره کنت اسپونویل 
یادداشت:

آندره کنت اسپونویل. استاد فلسفه دردانشگاه سوربن ، از فیلسوفان برجسته معاصرو
عضو کمیته ملی اتیک فرانسه ست.
کنت اسپونویل آثار متعددی دارد که برخی از آنها به فارسی هم ترجمه شده است.
آخرین اثر مشهور او فرهنگ فلسفی ست که سال گذشته منتشر شده است.
این مطلب از یکی از کتاب های او به نام « طعم زیستن » که در واقع مجموعه ای از گفتار های وی است برگزیده شده است.
این مطلب نخستین بار در آوریل 1999 در نشریه «اسپری» انتشار یافته بوده است.
اطلاع بیشتر دراین لینک قابل دسترسی ست.

از کتاب
Le goût  de  vivre
André Compte-Sponville