۲۰ دی ۱۳۹۲

مرد و مرگ

مرد و مرگ 

هفت سال پیش هنگامی که این تصویر را  که «خبر گزاری ایسنا»  منتشر کرده بود دیده برایم سخت تکان دهنده بود. ـ
نمی دانستم این مرد به چه گناهی  طناب دار به گردن دارد و به کیفر چه جرمی به جر اثقال آویخته می شود.ـ
 آنچه برای من شگفت انگیز بود آرامش او و لبخند او به هنگام مرگ بود. تا آن روز هرگز چنین تصویری ندیده بودم و
اینچنین به سخره گرفتن مرگ ، آن هم از سوی جوانی که  هنوز در بهار زندگی خویش است  ، در لحظه ترک جهان برایم قابل تصور نبود.ـ

آن روز این دوبیتی را سرودم




کس از اینگونه پای چوبهء دار

خنده برلب دلاوری دیده ست ؟

نیک اگر بنگری ز لبخندش


مرگ ، مُردار و مرد جاوید است !ـ


.http://msahar.blogspot.fr/2007/08/blog-post_04.html



و امشب بار دیگر این تصویر را دیدم و شعر زیر را نوشتم مقصود من دفاع از جرم یا جنحه ای که به اونسبت داده اند و  بابت آن جرم جان او را در جوانی از وی گرفته اند نبود و نیست. لبخند او برای من سرشار از معناست و یک بعد وجودی و انسانی  دارد فراتر از وقایع روز مره و  فراتر از حادثۀ قتل یک قاضی .ـ



پیش این مرد ، مرگ خوار بود 
خنده اش خندهء بهار بود

راستی را که در جهان این مرد
سرِ مردانِ سر بدار بود

زنده است آن که گاهِ یورش مرگ
مرگ در چنگ او شکار بود

این چنین مرد فخر مردان باد
کاینچنین مرگ ، افتخار بود

***
مرگ را زاده ایم از مادر
نظمِ گیتی بر این قرار بود

سر ازین ره نمی توان پیچید
که همین ، رسمِ روزگار بود

کبر و ناز از چه بر جهان داریم؟
که جهان عرصهء گذار بود !

خوب و بد خاک راه خواهی شد
زشت و زیبا ، تنت غبار بود

گر توانی به راه ننگ مپوی
تا تو را نام ، یادگار بوذ !


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این شعر  با نگاه دیگری به  تصویر این مرد ایرانی که به 
عنوان نماد دلیری
 در  روزگار کشتار حکومت ملایان نام خود را به تاریخ سپرده است  سروده شد

م.سحر
10/1/2014




هیچ نظری موجود نیست: