۰۲ تیر ۱۳۹۲
وطن در گرو
وطن در گرو
قصیده
ای از : م.سحر
دیریست
وطن در گرو حفظِ نظام است
دین در
رهِ ابنای زمان ، دانه و دام است
در بزم
ِ سَفَه عرشِ خدا ، فرشِ زمین شد
با نام خدا ، دینِ خدا ، عین ظُلام است
با شرعِ مبین ، نامی اگر
هست به ننگ است
در حلقۀ دین ، ننگی اگر هست
به نام است
شیخ است برآهیخته شمشیر و
دو پایش
درچکمۀ سرهنگی و نعلینِ
امام است
بر تختِ شهان، منبر و دیهیم
به دستار ـ
افزوده و تازندۀ بُگسسته
لگام است
شرم و شرف و عاطفه و حُرمتِ
انسان
در آتشِ سوزندۀ آیاتِ عظام
است
بر شیخِ دَنی ، خون و بر
ابنای وطن ، آب
بی وقفه حلال است و به
فرموده حرام است
گویند : خداگفته که ما میر
شماییم
ما را به کف از بارگه غیب ،
زمام است
گویند: به چاه اندرمان هست
امامی
کو را به سوی نایبِ خود،
پیک و پیام است
او غایبِ ما مانده و ما
نایبِ اوییم
وز اوست که ما را به جهان،
قول و قیام است
گویند : حکومت به جهان ،
حقِّ فقیه است
درخورد ِ فقیه است، اگر جاه
و مقام است
ایران ، همه از ماست که
اسلام ، عزیز است
باقی، سخنانی ست که ناپخته
و خام است
اوباش ، همه لشگر ِ فقه اند
و رذالت
زین جمعِ «خودی» ، دولت
دینی به قوام است
بر اردوی حق ، لشگرِ باطل
یه شبیخون
ظُلمت به ثبات است و تباهی
به دوام است
بیگانگی از مِهر و مودّت به
تداوم
بسطِ بدی و بی خِرَدی گام
به گام است
چون گرسنه گرگان، که به جان
رمه افتند
دندانِ ددان ، خنجرِ بیرون
زنیام است
اربابِ فقاهت نشود سیر ،
مَه و سال
از خونِ جوانان که شب و روز
به جام است
ایران، به غنیمت ستده ست از
قِبَلِ دین
پنداشته کاین خاکِ وطن نطع
طعام است
همواره کژاندیشی و ویرانگری
او را
محصولِ بدآموزی و مقصودِ
کلام است
***
ایرانی ازین بند ، خلاصی
نپذیرد
تا راه ِ بد و نیک، نداند
که کدام است !
م.سحر
22/6/2013
پاریس
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر