۲۳ آبان ۱۳۹۱
فردای بهتر / یک غزل از : م.سحر
فردای بهتر
بر گِردِ خود، پرگار سان
، خطّ ِ مُدوّر می کشم
وانگه به دامِ خویشتن ، آه از جگر بر می کشم
افتاده بیرون از کران ، وز راهیان ِ
کاروان
چون مرغ دور از آشیان ، بر هر دری
پرمی کشم
آن سو تر از دیوار ها ، افزون تر از بسیار ها
بی حاصل از پندارها ،
پندار دیگر می کشم
تنها تر از خویشم چنان ، کز خود نمی
یابم نشان
زین روست کز فرش زمان ، پا را فراتر می کشم
غمنامه در دل می برم ، منزل به منزل می برم
جسمی که در گِل می برم ، سنگر به
سنگر می کشم
با این شب ِ دیوانه خو ، خورشید دارم پیش رو
طرح درخشانی ازو ، برلوح و دفتر می کشم
هر لحظه تا سر برکشم ، چون ساقه ای از دانه ای
بر صفحهء رؤیای خود ، نقش صنوبر
می کشم
با نوبهاری درسفر ، همراه ابری بارور
بگذشته از کوه و کمر فردای بهتر می کشم
م.سحر
12.11.2012
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر