۰۹ آبان ۱۳۸۶

یک غزل چاپ نشده از قدیم قدیما


آرامگاه صائب تبریزی در اصفهان
.............................................
این غزل را امروز در میان اوراق پراکندهء خودیافتم .ـ

محصول سال 1358 است (6.10.1980)ـ
در آن روز ها من دانشجویی بودم که یکی دو سال پیش از آن ایران را

به قصد پاریس ترک گفته بود.ـ البته تحفه ای نیست ، اما امروز بعد از

بیست و هف هش سال ، آنرا خواندیم و ازخودمان خوشمان آمد، گفتیم

یادی از صائب این غزلسرای بزرگ تبریزی بکنیم و

تصویر آرامگاه مصفـای او را هم

از نصف جهان به رخ نصف دیگر جهان بکشیم

و نیز اندک تنوعی هم در فضای ادبی این اوراق ایجاد بفرمائیم.ـ

...................................................................
در سرلوحهء این غزل آمده است:ـ

ـ « این دوبیت مایه و منشاء ابیات زیرین شدند: ـ

مردان به آب تیغ ِ شهادت وضو کنند
تا بی غبار ، سجده بر آن خاک کو کنند
باز آید آب ِ رفتهء هستی به جوی ما
روزی که خاک تربت ما را سبو کنند

صائب تبریزی »ـ........ .....................

..........................................
جویندگان صبح در آتش وضو کنند
تا از ستیغ ِ کوه به سوی تو رو کنند
ای جانپناه ِ سبزه به دامان جویبار
بگذر که عاشقان به نگاه ِ تو خو کنند
ای خامُشای ابر به پیراهن سکوت
بگذار تا ستاره و گل گفتگو کنند
ای آتش نشسته به شبنم طلوع کن
تا تشنگان صفای تو را آرزو کنند
شب بازتاب موی تو اما سپیده را
رویت روایتی ست گرش بازگو کنند
ای در تو شعله می کشد آواز رنگ و شور
دلهای بی غبار ، ترا جستجو کنند
پیمان اگر شکست و صفا گر ز دل رمید
سر خوشتر آنکه سُخرهء سنگ و سبو کنند

۰۷ آبان ۱۳۸۶

حاج شیخ عبدالرفرم


دوبیتـی هــای


حاج شیخ عبدالـرفـرم ِ سکـولاری
...........................................................................

........................
صدای ضدِّ استکباری اُم مو
مُریدِ گُفتمان سالاری اُم مو
سحرگه قوقولی قو خوانِ لاییک
سکولارُم ، خروس ِ لاری اُم مو!ـ

سکولاری ، مِن الهندی ، اَنا الدّیک*ـ
سحرگه قوقولی خوان ِ لاییک
خوش اخلاقِی ، برای قرض ِ تحسین
خوش آوازی برای عرض ِ تبریک !ـ

سیاست پیشه ای اصلاحکارُم
مخالف با جناح ِ اقتدارُم
دموکراتُم، ولیکن رُبع قرنی ست
به استبدادِ دین خدمتگزارُم !ـ

مو که خود بودُم از خدمتگزاران
به عُمری در سپاهِ پاسداران
طلب دارُم حقوق ِ آدمیزاد
که بخشیدُم به خیل ِ نابکاران !ـ

سپاهی را امیری بوده یُم مو
وکیلیّ و وزیری بوده یُم مو
به عُمری گُرگِ دست آموزِ شیخی
بر آن باور که شیری بوده یُم مو!ـ

مو راهی غیرِ بیدادی نرفتُم
که تُخم ِ فتنهء پنجاه و هفتُم
قوی دستُم ، ولیکن با دلارُم
سیه شیرُم ، ولیکن شیرِ نفتُم !ـ

اگر گرگُم مو ، گرگِ نیک نامُم
صلای صُلح خیزد از کلامُم
نوبِل بر قامتِ مو می برازه
که بالان دیدهء خطِ امامُم

به جُرم ِ حفظِ قانون ِ اساسی
مویُم زندانی ِ امرِ سیاسی
ـ«جناح ِ اقتدارُ»م کرده محکوم
به هفده ماه غُسل ِ ارتماسی !ـ

گهی روشن ، گهی مُبهم مُخالف
زمانی تُند و گاهی کم مُخالف
مو که اصل ِ نظامُم چون توانُم
نباشُم هم موافق، هم مُخالف !؟


«سئوال این است: «بودن یا نبودن ! *ـ
در ایران بودن و رسوا نبودن !ـ
برون زین نظم بودن رادمردی* ست ؛
نه با «ما» بودن و با «ما» نبودن !ـ

مو دارُم شهرتی ، هم ارزِ نامُم
به دانش، کامل و در دین تمامُم
به صیقلکاری ِ شمشیرِ اوباش
سروش ِ غیبی اُُم ، زیباکلامُم !ـ

به نام ِ دین تُفو بر تاج کردُم
ز دانش جهل را آماج کردُم
به پاس ِ علم و فرهنگ و هنر بود
که زرّین کوب* را اخراج کردُم !ـ

عدالت پرورِ آبادی اُم مو
دل و دین دادهء آزادی اُم مو
نژادِ اصل ِ استبدادِ دینی
وکیلِ «دوّم ِ خرداد»ی اُم مو

مو آزادی ز دام آموختستُم
مروّت از «امام»آموختستُم
دموکراسی و انسان باوری را
ز آیاتِ عِِظام آموختستُم

صلیبِ سرخ ِامدادی شدستُم
طبیبِ دردِ بیدادی شدستُم
عَلََم بر دوش ِ استبداد بودُم
قلَم بر دستِ آزادی شُدستُم !ـ

جهان بینُم، ولی از راهِ بینی
دموکراتُم ، ولی با شاخ ِ دینی
به تأییدِ خدای آسمونی
دلُم خواهانُ خرمای زمینی !ـ

شش هف سالی ست بنهادُم به گنجه
بساطِ قتل و ابزارِ شکنجه
سکولاری دموکراتُم ، ندارُم
درفشی در کف و تیغی به پنجه !ـ

مویُم بیماری دین را شفاگر
مِس ِ دیکتاتوری را کیمیاگر
زمانی خوش نشین ِ اطلاعات
زمانی ژورنالیست و سینماگر* !ـ

مو دانش از خدا آموختستُم
روا در ناروا آموختستُم
به عُمری آکتوری بر صحنهء ظُلم
تئاتر و سینما آموختستُم !ـ

خروس ِ سرخ ِ استخباری اُم مو
رفیقِ قاتل ِ مُختاری* اُم مو
ـ«اَلَیس الصُّبح» *گویان در دلِ شهر
صدای گاو و بانگِ قاری اُم مو !ـ

مو که از ژورنالیسمُم آب و نان بی
مُرادُم در جهان حجّاریان *بی
ظرافت گویِ اصحابِ رفُرمُم
که لبخندُم گشادیّ دهان بی !ـ

اگر ایران علیله ، علتُم مو
که خشتِ این بنای ذلتـُُم مو!ـ
از آن روزی که در خطِّ امامُم
چو تختی* قهرمان ِ ملتـُُم مو!ـ

مویُم معمارِ این نظم ِ زُباله
که می باید چو آش ِ کشکِ خاله
کنم بر ملتِ ایران اِماله
مگر صورت پذیرد استحاله *!ـ

مو اون گُرگُم که گاوان صلح جویند
خران خوش خوان و خوکان خنده رویند
ز اعجاز مو در این وحشت آباد
تمدّن ها به حال ِ گفتگویند !ـ


پاریس ، مارس2004

م.سحر

...................................................................
یکی دو نکته :ـ


ـ1 ـ طرح از «خاور» است برای کتاب «گفتمان الرجال» نقل آن بدون ذکر مأخذ و نام «خاور» مجاز نیست

ـ 2ـ نزدیک به چهار سال از صدور این دوبیتی های طنز آمیز می گذرد.ـ
در آن روز ها این «حاج شیخ عبدالرفرم» کیا بیایی و بر و بازوی پر و پیمان تری داشت. البته این روز ها پرو پشمش تا حدودی ریخته است و مثل بسیاری ازانواع وعناصر طبیعی وضعیتش شامل مرور زمان شده است . برخی پشم های حوزوی به ریش های پروفسوری بدل کرده اند و گروهی دشداشه و سربند ها را به نفع کلاه های کپی وانواع البسهء «پُست اسلامیستی»، در پستو ها ی «روز مبادا» به بایگانی سپرده اند.ـ
برخی از اندیشه باز ترین ها و تئوری پرداز ترین هاشان همراه با فخر فروشی های هنرورزانه و محبوبیت اندوزی های قهرمانانه ، همچنان به حَرَس درخت فلسفهء دموکراسی مشغولند و ریشه و بنیاد آن را به تبر «اسلامیسم سکولار» تراشکاری و خراطی می کنند تا با قامت بی اندام ِ«جامعهء آرمانی» و «مدینهء دموکراتیک نبوی» سازوار و جُفت و جور در آورند .ـ
البته تا امروز بازی را به متولیان و دایناسور هایی که به حق داعی و مدعی و متولی دین در ایران بوده و هستند و خواهند بود ، باخته اند و جز آنکه ذوالفقار به زهرآلودهء آنان را صیقل زنند و نعلین مرده ریگ اولیاء الله را در پای آنان به پوتین های ضد گلوله بدل سازند هنر و دانش و فلسفهء دیگری از خود بروز نداده اند!ـ
و به راستی چگونه میشود بیش از بیست سال در قدرت و حاکمیتی شریک بود و در هوای آن و زیر سایهء «لطف و رحمتِ» بیداد 27 سالهء آن فلسفید و نظریه پرداز «خودی اما منتقد» نظامی بود که سنگسار ایرانیان را در زمرهء عبادات عُبّاد می شمارد و آویختن زنان و مردان ایرانی را به جر اثقال ها ودیگر پدیده های تکنولوژی مدرن ، همچون نماز یومیه طّلاب ششلول بند علوم دینی امری شرعی و اخلاقی و خدایی به حساب می آورد؟
چطور می شود خود رااز« مُصلحان خودی»یِ چنین نظامی پنداشت و با دیدن مکرر صحنه هایی از این گونه ، به نهیب وجدان در خود فرو نریخت و از شدت شرمسای نمُرد؟
به هرحال از اینگونه سئوالات فراوان می توان آورد و کوشش در ادای پاسخ آنها را به وجدان های فردی و جمعی «مصلحان مصلحت اندیش درویش و نادرویشی» واگذاشت که هویت های فردی وشئون سیاسی و اعتبارعلمی و موقعیت و وجاهت فرهنگی وهنری و فلسفی خود را مدیون دستگاه جوری هستند که نزدیک سی سال است ملت ایران را به مسلخ انسانیت و اخلاق و فرهنگ بُرده است و می بَرَد!ـ
ـ 3 ـ و بگویم که در میان ِ آنان ، من ، (نویسندهء این سطور)ـ
دوسه نفری را مستثنی دانسته ام و به خصوص معتقدم که یکی از این دوسه تن، بهای کوشش ها و کنش های پر دریغ گذشتهء خود را با شرمساری تمام پرداخته است و احترام خاص مردم اهل درد و آزادی خواه ایران را برانگیخته است . برای من اکبر گنجی با اتکا به گوهر فردی خود از پس آزمون روزگار برآمده و همچنان که در شعری به ستایش ازپایداری وشجاعت وحق طلبی های اوبرخاسته بودم ( آن شعر در اینجا قابل رؤیت است)، ـ تا زمانی که خلاف آن ثابت نشود ـ جایگاه او را درجمع یاران دیروزینش جدا و مستثنی خواهم دانست.ـ
ـ4 ـ یاداشت های کوتاه زیر ، نوشتهء همان ایام اند که دو بیتی ها سروده شده اند .ـ
بنا بر این آوردن آن ها در اینجا جهت برخی توضیحات خالی از«ضرر»ی نیستند:ـ
درهرصورت این توضیحات، به ابیات و نام ها ومفاهیمی مربوط می شوند که با یک ستاره* نشانه گذاری شده اند. ـ
ـ* انا الدیکٌ
«انا الدیکٌ مِن الهندی جمیل اُلشکل ِ والقدّی ِ»
بیت نخستین ِ یک شعرعربی بود که در کتاب های درسی دبیرستان های ایران تدریس می شد، یعنی :ـ
ـ« من خروسی هستم از هندوستان
با قدی رعنا و رویی دل ستان !»ـ

ـ
* سئوال این است : «بودن یا نبودن ؟!» ـ
“To be or not to be ? that’s a question!”
از «هملت» اثر ویلیام شکسپیر

ـ
* رادمردی
از آنجا که درمیان ِ برندگان جایزهء صلح نوبل سال های اخیر بانویی ایرانی نیز هست ، در این دوبیتی به جای واژهء «رادمردی » کلمهء «رادزنی» را هم به پاس خاطر ایشان می توان به کاربرد. و از آنجا که این بانوی ایرانی ، «جایزهء صلح نوبل ِ» خود را نخست مدیون قربانیان نظام اسلامی در ایران است، می باید از ایشان انتظار داشت تا نخست به ایرانیان بیاندیشند و به حقوق ِ برباد رفتهء آنان و نخست به زندانیان و شکنجه شدگان ِ نظام ِ دینی حاکم فکر کنند و صدای خاموش کرده شدهء آنان باشند و سپس اگر فرصتی بود، به قربانیان و زندانیان دولت ِ آمریکا در گونتانامو یا به «فقرا» و «گرسنگان اروپا و استرالیا » بپردازند.ـ
زیرا مظلومین و قربانیان جوامع دیگر، مدافعان خود را دارند و بسیاری نوبل گرفتگان هستند که از حقوق آنان دفاع می کنند.ـ
جایزهء نوبل خانم عبادی مدیون و مرهون اشک و خون ایرانیان است و نخست می باید در خدمت استیفای حقوق پایمال شدهء مردم ایران قرار گیرد و اِلاّ : ـ
دریغ از راه دور و رنج بسیار !ـ

ـ* اخراج زرین کوب
در جریان به اصطلاح «انقلاب فرهنگی » در سال 1358، دانشگاه های ایران در اشغال مشتی افراد بی سواد و عاری از معرفت درآمد و تعطیل شد تا حوزه های «علمیهء» قرون وسطایی انتقام ِ خود را از علمِ مدرن و برجسته ترین نمایندهء تجدد و مدرنیت در ایران ، یعنی دانشگاه بگیرد.ـ
طی این فاجعهء ملی ، همراه با استاد دانشمند ایران دکتر عبدالحسین زرین کوب ، بسیاری از استادان دانشگاه های ایران مشمولِ تصفیه های جهل شدند و یکی از بزرگ ترین ضرباتِ فرهنگی بعد از حملهء مغول بر پیکر ایران وارد شد!ـ
ـ* سینما
دست انداختن ِ وزارت اطلاعات و پلیس سیاسی در ایران به امور سینمایی و هدایت مراکز تولیدی و آلودگی برخی از اصحاب سینما نکتهء پنهان و ناروشنی نیست !ـ
پیداست حسابِ هنرمندان و سینماگران صادق و با اصل و نسب جداست، که به قول بیهقی :«هنر جای دیگر نشیند!»ـ

ـ* الیس الصُـّبحُ به قریب !ـ

یعنی «زمان زیادی تا رسیدن صبح برجای نمانده است»ـ
قرآن ، سورهء : هود آیهء : 81

ـ*محمد مختاری نویسنده و شاعر همراه با محمد جعفر پوینده، جامعه شناس و مترجم در اوائل فروروردین 1357 ربوده شدند و پیکر شکنجه شده و بی جان این دو روشنفکر ایرانی در بیابان ها یافته شد! در همان زمان دو مبارزِ ایران دوست بزرگ دیگر یعنی پروانه و داریوش فروهر را در خانهء شخصی شان قصابی کردند.ـ
شکنجه و قتل این چهار انسان شرافتمند و بزرگوار ایرانی را «سازمان اطلاعات بر عهده گرفت یعنی همان «سازمانی: که بسیاری از این عالیجنابان ِ «اصلاح طلب»، از پایه ریزان و کارگزاران آن بوده اند !ـ

ـ* حجاریان
حجاریان از پایه گذاران و متفکران دستگاهِ سرکوبِ نظام اسلامی در ایران است. اگرچه خود نیز سرانجام قربانی ِ پروردگان خویشتن شد !ـ

ـ* تختی
تختی ، قهرمان جهانی ورزش کشتی ایران ، پهلوان محبوبِ مردم و مشهور به حُسن ِ اخلاق و جوانمردی بود.ـ

ـ* استحاله
خیلی از پروار شده های همین نظام ـ لابد جهتِ تداوم «پرواربندی» ـ مدت هاست به فکر «استحالهء» نظامشان افتاده اند، منتها برای رسیدن به مقصود، جز «اماله کردن ِ» ناگزیربه ملت، راه دیگری پیشنهاد نمی کنند!ـ

.....................................................................................

همانطور که گفتم تاریخ نوشتن یادداشت های کوتاهی که ذیل ِ عدد 4 قرار گرفته اند بهار سال 2004است م.س

۳۰ مهر ۱۳۸۶

ای دلــیــــران وطـــن ....ـ

.........
ای دلیــران وطــن .... ـ
.........................................................

دوستداران وطن گـِرد هم آیید

. پاس تاریخ کهن گــِرد هم آیید

. وطن امروز غریبانه تر از پیش

غرق رنج است و محن گــِرد هم آیید

جمله جمعید به جان ، کینه مجویید

گرچه فردید به تن گــِرد هم آیید

مگذارید که این خانه بسوزند

آتش است این به سخن ، گــِرد هم آیید
.
باغ عشق است مخواهید بهارش
.
خالی از سرو چمن گــِرد هم آیید

دشت شوق است میابید فضایش
.
عرصهء زاغ و زغن گــِرد هم آیید
.
کوی یار است مجویید صفایش

.
غرقه درلای و لجن گــِرد هم آیید
.
دیر اگر پاید از اینگونه عداوت
.
نه تو مانـیّ و نه من ، گـِرد هم آیید
.
بیش از این از صف دشمن نهراسید
.
به خفا یا به عَلَن گــرد هم آیید
.
وطن است این و شمایید و قراری
.
ای دلیران وطن گــِرد هم آیید !ـ

م.سحر
پاریس ، 22.10.2007

۲۵ مهر ۱۳۸۶

شیخ ابوالمُدرن

بخش دیگری از کتاب «گفتمان الرجال» ـ



دوبیتی های شیخ ابوالمُدرن ِچَپستانی

سیاست پیشه یُم گَپ می زنُم مو
به راهِ راست ها ، چپ می زنُم مو
چهل سال است بر طبل ِ خیالات
دارام رام رام ، رَ رَپ رَپ می زنُم مو ! ـ

دموکراتی مجاهد یا چریکُم
توکه دیکتاتوری ، من هم شریکُم
خدا داند که با کردارِ ناجور
اقلاً صاحبِ پندارِ نیکُم ! ـ

مو کُرد و گیلک و تُرک و بلوچُم
به غیر از چپ نبیند چشمِ لوچُم
ستم کیشی، ولی با نافِ آهو
دموکراتی ، ولی با شاخ ِ قوچُم

زسوسنگِــردُم امّا اهلِ بِــِرنُم
متاع ِ عهدِ بوق ، امّا مُدرنُم
بَلـَم بشکسته ای بر طرفِ کارون
سوارِ ناوگان ِ ژول ورنُم ! ـ

مو نظمی نو زتاریخُم طلب بی
خیالاتُم خوراکِ روز و شب بی
به سوی «آرمانشهر»ِ طلایی
دُعای مسگرانُم وِرد ِ لب بی! ـ

مو که از «داغِ لعنت خوردگان»اُم
ندونُم در کجای این جهانُم
جوانی رفت و پیری درفروبست
به روی آرزوهای جوانُم ! ـ

حقیقت یابِ ضّدِ دینی اُم مو
مُحقق تا به نوکِ بینی یُم مو
دموکراسی شناس ِ مکتبِ کانت
به اوردوگاهِ استالینی یُم مو! ـ

مو که تازنده آهوی مُدرنُم
چَراگاه و چَراجوی مُدرنُم
به پروازی تجدّد را پریدُم
به صحرایی فراسوی مُدرنُم ! ـ

مو روحُم با مُدرنیِت ندیم است
که با وی عهد و پیمانُم قدیم است
شنیدستُم که از دیوارِ برلین
گُذر کرده ست و در تهران مقیم است! ـ

چو ماما بند ِ نافُم سُست کِرده ست
نهادُم تیز و فکرُم چُست کِرده ست
بُوام از بلگراد، آبجِی م ز لندن
مُدرنیَت برایُم پُست کِرده ست !ـ

مو زلفِ بور و چشم ِ زاغ دارُم
ز لارُم ، در لوزان اُطـراق دارُم
فرنگی پیش ِ مو پیش از مُدرنه
مو این اهدایی از قُنداق دارُم ! ـ

کدو می خوردُم و رُز می نشاندُم
لنین می خواندُم و بُز می چراندُم
رُزُم پَرپَر شد و باغ ِ کدو مُرد
لنینُم شد پوپِر ، بُز را پراندُم ! ـ

مو چشمُم از فرنگی زاغ تر بی
خرُم از قبرسی قِبراق تر بی
به هر معبد شدُم ، آن کاسه بودُم
که از آش ِ درونش داغ تر بی ! ـ

به صوتِ سوسن و رقص ِ جمیله
به خود درمی تنُم چون کرم ِ پیله
وطنخواهُم ، طرفدارِ جدایی
دموکراتُم ، هواخواهِ قبیله ! ـ

مو هردم با خیالُم حال دارُم
تبار و ایل در دنبال دارُم
شترواری به خوابِ پنبه دانه
هوای «دولتُ فدرال» دارُم ! ـ

مو نوعی در طبیعت بی بدیلُم
که ترک ِ تایباد و کُردِ گیلُم
به گپ، خواهان ِ استمرارِ ملّت
به دل در بندِ استقلال ِ ایلُم ! ـ

چنان شورِ تبار و شوقِ تیره
به سازِ چپ نوازُم گشته چیره
که بهرِ مهرِ ایران جا نمانده ست
مرا در دل ، ز بس عشق ِ عشیره ! ـ

با این دسُّم از اون دَس می سُتونُم
هرآنچه نیس یا هَس می سُتونُم
مو کــُردِ گیلکُم ، تــُرکانه از فارس
حقوق ِ خلق ِ خود پس می سُتـونُم !
ـ

ـ........ پاریس زمستان 2004

.......................................

..................................................................
دوبیتی های طوطی خان ِچپ آوازه * ـ


خیالی راحت و آسوده دارُم
که راهِ عافیت پیموده دارُم
مسلمان بُلشویکی لیبرالُم
مو این «دانش» ز حزبِ توده دارُم ! ـ

درآن راهی که نسل ِ ما مچل بود
حقیقت، حُکم ِ «استادِ ازل»** بود
ز دست استالین پیمانهء زهر
به کام ِ ما همه قند و عسل بود ! ـ

پس از عمری سیاحت در تباهی
به جز«کژراهه» نسپُردیم راهی! ـ
خطا کردیم ، وجدانی و فکری
غلط کردیم ، کتبی و شفاهی ! ـ

مو که فرزندِ دلبندِ لنینُم
جنین ِ بندِ نافِ استالینُم
لَبن پروردِ پستان ِ تزاری
به قرآن ، آفتِ این سرزمینُم ! ـ

گهی جنس ِ لنینی می فروشُم
گهی کالای چینی می فروشُم
شلیته ی شرقی و تُنبان ِ غربی
به «روشنفکرِ دینی» می فروشُم ! ـ

مو که شاگردِ شیطانِ رجیمُم
اسیرِ اعتیادِ حَبِّ جیمُم
سفر ها دارُم ازحزبی به حزبی
جدید الفکرِ اعصارِ قدیمُم ! ـ

مو بی دینـُم ، ولی دین دارُم امشو
به دل، دردِ فلسطین دارُم امشو
غم ِ دوشین ِ استالین کمُم بود
عزای شیخ یاسین دارُم امشو! ـ

طبیبِ فکرِ بیمارُم خدایَه
چراغ ِ راهِ دشوارُم خدایَه
چپول اندر چپِ خطِ امامُم
نگهـدارُم ، نگهـدارُم خـدایـَه ! ـ

ـ......................... پاریس، زمستان 2004
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت : ـ


ـ * چو بهمن به زاولستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
«سعدی»... ..................................................
ولیکن به حزبِ طراز نوین
چـِکـَـش بی محل بود، واخواست شد! ـ
از این رو در اُرکسترِ«بین الملل» ـ
سرودِ وی «از ماست بر ماست» شد ! ـ
.................................
ـ **
در پسِ آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استادِ ازل گفت بگو ، می گویم ! ـ
........................................................................

یکی دو نکته

1

طرح ها از «خاور» است برای کتاب «گفتمان الرجال»ـ

نقل یا درج آن ها در جای دیگر بدون ذکر مآخذ و نام «خاور» مجاز نیست.ـ

2

دراین طنز های انتقادی «جنبش چپ» ( به عنوان «چپ» در ایران

یا درهیچ کجای جهان) مورد عتاب و طعنه قرار نگرفته است .ـ

بنا بر این مباد که «به چپ ستیزی» تعبیر شود.ـ

آنچه در این ابیات مورد انتقاد است ، همانا

خامی و کوته نگری درعقاید و نظریاتی ست که دهها سال

به نام مارکسیسم لنینیسم در ایران تبلیغ می شد و نهایتاً در خدمت کشور

سلطه طلب و زورگوی همسایهء شمالی ما بود*. ـ

این کشور پس ازانقلاب بلشویکی اش ،همان منافع استعماری

روس های تزاری را در ایران دنبال می کرد

منتها این بار زیر نام عوام فریبانه «سوسیالیسم » و«طبقهء کارگر»ـ

یا منافع«خلق های خاور» و امثال اینها.ـ

با نهایت دریغ بسیاری از فرزندان آرمانگرا و خیرخواه

و ازجان گذشتهء ایران،طی ده ها سال دردام تئوری سازان وایدئولوگ های

تزاریسم سرخ غوطه می زدند و حتی جان و هستی خود را

برخی ی این گونه تئوری ها می کردند.ـ

ـ (البته حساب آنها که آگاهانه در خدمت روسیهء شوروی قرار داشتند

ازاین گونه جوانان آرمانگرای ایرانی جداست)ـ

یکی از خطرناک ترین وضد ایرانی ترین انواع این نظریه پردازی های روسی،ـ

مسئله« ملت سازی لنینی ـ استالینی» بود که ایران را «کثیر المله» می نامید

و تفرقه و دشمنی را در میان ملت ایران تبلیغ می کرد.ـ

پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسسم روسی مسائل مربوط به سوسیالیسم

و منافع «پرولتاریای جهانی» و امثال اینها فرو کش کرد ، ـ

اما آثار شوم و ویرانگر تئوری استالینی مربوط به«مسئله ملی» همچنان

در ذهنیت باقی ماندگان جنبش چپ روسوفیل تداوم یافته و به تخریب

و تحریک و تفرقه اشتغال دارد.برخی از آنان اگرچه لباس طبقهء کارگر را

از تن بیرون آورده اند اما در سایهء همان تئوری ـ«مسائل ملی» یکباره

به مسلک قوم پرستی و نژاد گرائی قبیله ای پیوسته اند

و متاسفانه نژاد از دو سو دارند : ـ

هم ریشه درمسلکی دارند که رؤیاهای دوران ملوک الطوایفی

و عشایری خود رادر پرتو تئوری های کهنهء روسیهء

استالینی رنگ آمیزی می کند

و هم از مکاتبی آموزش می بینند که مروج نظریه پردازی های نژاد پرست

پان تورکی یا مبلغ، مکاتب بعثی ناصری و صدامی است. ـ

به هرحال این موضوع بسیار جدی و یکی از مشکلات اساسی جنبش چپ

و سازمان های سیاسی امروز ایران و اصولاً یکی از انواع بدبختی های

ایران معاصر است که بحث آن مجال و محل دیگری می طلبد. ـ

در هر صورت این دوبیتی ها ناظر به چنین مسائلی است

و البته ناظر برمسائل دیگری است همچون« نومدرنیت »ـ

یا«پست مدرنیسم»برخی از همین «سوراخ دعا گم کردگان »جامعه سیاسی

در طیف چپ وروشنفکری و«نیمچه روشنفکری» و نیز

برخی از«اصحاب شعر و رمان»درایران امروز. ـ

بنا بر این دوست دارم که «رفقا» به دل نگیرند و «نارفقا » هم

زیاد شاد نشوند و قند در دل خودشان آب نکنند. ـ

م.س

..................................

یادداشت: ـ

ـ*ـ همین روز ها هم که سرنوشت کشور بازیچهء دست غدار ترین سفهای

کل تاریخ ایران و ریش ملایان قـَدرقـُدرت حاکم در گرو اتم بازی ها

و عربده جویی های بلاهتبار و ایرانسوز آنان است ، می بینیم که خرس قطبی

برای دریدن بخش های باقی ماندهء ایران بار دیگر دندان تیز کرده

و حقوق ملت ایران را ازدریای خزر پایمال باج گیری ها و مُشتلُق ستانی های خود می کند.و

در چنین اوضاعی ملایان خائن و دغل و ضد ایرانی به زیاده خواهی ها

و زورگویی های او تمکین می کنند و به معاهدات ننگینی از نوع ترکمانچای تن درمی دهند

تا مگر آنها را در گرداب و گنداب بین المللی که آفریده اندوملت ایران را نیز

بر لبهء پرتگاه آن کشیده اند مددی کند و«دولت امام زمانی» آنان را

در سایهء حمایت های سیاسی و بین المللی خودقرار دهد.ـ

تـُفــو بــر تــو ای چــرخ ِ گــردون تـُــفـو! ـ

................................

رباعی زیر نیز متأثر از همین اوضاع پریشان و اندوهبارایران ست: ـ

ای شیخ دغا ، مام و پدر را مفروش

دیوار و سرای و بام و در را مفروش

دیریست که تاجری و دینت کالاست

بفروش خدا را و خزر را مفروش ! ـ

پاریس ، 17.10.2007

م. سحر

۲۴ مهر ۱۳۸۶

نامه ای از سیمین


این نـامه ای ست که بانوی شعر معـاصر ایران

خانم سیمین بهبهانی در سال 1993 برای من

فرستاده بود. برای این شاعــرآزاده و ارجمنــد

آرزوی سلامتی دارم. ـ

برای خواندن لطفاً روی تصویر کلیک کنید



۲۳ مهر ۱۳۸۶

دو ترانه از ناظم حکمت

....................................
1
ـ رباعی
.........
ــ روزیم در آئینه نمایان شد یار

ـ گفت : اینک من ! تو نیز نو کن دیدار

ـ من مُشت در آئینه زدم ، آینه ریخت

ـ یارم اما به جای خود داشت قرار

2
ـ ترانه
..............ـ
دیده ام در خواب یارم را
ـ از فراز شاخه ها بر من نمایان بود دیدارش
ـ ماه ِ گردون بود گویی کز میان ِ ابرهای تیره ء انبوه
ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــــــ ـ راه می پیمود،ـ
ـ در قفایش چشم های من
ـ دم که می اِستاد من ، او نیز می اِستاد
ـ درنگاهش می فشاندم خیره امواج ِ نگاهم را
ـ در نگاهم باز می اِستاد چشمانش

ـ اینک این بود آنچه بود و شد... ـ
ترجمه از زبان فرانسه در سال 1989
م.سحر
...................................................................
یادداشت : ـ
........................................
این شعر ها ازمن نیست . ترجمهء من است
امروز این رباعی و ترانه را که نزدیک به 20 سال پیش
ترجمه شده است درمیان اوراق پراکندهء خود دیدم
برای تنوعی و یادی از یک شاعر بزرگ همسایه ما که
نزدیک به 50 سال پس از مرگ ، هنوزسخن و آثار او در کشور ش
قدغن است و هم میهنان اومی باید در خفا و به دور ازنگاه سیاستگران
نژادپرست ومستبدّان میراث خوارترکیهء عثمانی، قُرُق را
. بشکنند و دیوان او رادر خفا ورق بزنند
وعجبا که با این مایه از فرهنگ دموکراتیک و آزاد فکری
که سران دولت ترکیه در خود سراغ دارند، سال هاست که
پشت دروازه های اروپا فکل و کراوات زده در انتظار اجازهء دخول روزشماری
!و زیر پای خود علف سبز می کنند
یاد مِولانای قونیه به خیر که گفته بود : ـ
..................................
آن یکی می گفت اُشتر را که : هی
از کجا می آیی ای فرخنده پی؟
گفت: از حماّم ِ گرم کوی تو
گفت :خودپیداست از زانوی تو!ـ

نامه ای از خانم مولود خانلری

این نامه را زنده یاد خانم مولود خانلری پس از خواندن کتاب «دیدار با کدامین فرداست» به آدرس ناشر کتاب من (در سوئد) فرستاده بودند.ـ
. اما ناشر به واسطهء سهل انگاری های رایج میان ما ایرانیان نامه را برای من نفرستاده بود
به هرحال مدتها بعد، خانم خانلری ازطریق دوستان و آشنایانِ مشترک نشانی مرا به دست آوردند و
فتوکپی نامه را برای خود من فرستادند که تصویر آن پیش روی شماست.ـ
پس از رسیدن این نامه برای نخستین بار در سال 1992 با ایشان دیدار کردم و از آن پس دوستی ما بردوام بود وچه بانوی نازنین و بافرهنگی بودند
یادشان گرامی باد. ـ
برای خواندن نامه لطفاً روی تصویر کلیک کنید

۱۹ مهر ۱۳۸۶

نامه ای از بزرگ علوی


آتشی که نمیرد...ـ

پس از خواندن دو کتاب از نخستین مجموعه شعر های من،ـ
زنده یاد بزرگ علوی این نامهء کوتاه رادر نوامبر 1983

برای من فرستاده بودند.ـ

لطفا برای خواندن نامه روی آن کلیک کنید


۱۷ مهر ۱۳۸۶

گـُفتـمـــان علیـشــــاه

دوبیتی های

مُماشات الدولهء سیادتخواه جنابِ گُفتمان علیشاه

طرح از «خاور» برای «گفتمان الرجال»ـ

نقل یا برداشت بدون ذکر مأخذ و نام «خاور» مجاز نیست

......................................................
مبارز «تا حدِ مقدور»ی اُم مو
رُکـُم، در سِلکِ نامستوری اُم مو
به تاج ِ زرنشون ِ شاه سوگند
در ایران طالبِ جمهوری اُم مو!ـ
.
مو کاندرعاشقی هم کیش ِ شاهم
چه سازُم با دل ِ جمهور خواهُم ؟
که یارِ مُشرکین ِ بُلشویکُم ؛
که دستِ مُصلحین ِ دین پناهُم
.
برای ما همین«جُمهور» کافیست
فقط اسلامی اش قدری اضافی ست
بهار است و سیاست مست و دین مست
بجو جُفتی که فصل ِ ائتلافی ست !ـ
.
مو ایرانشهر را دروازه بانـُم
شریکِ دزد و یارِ پاسبانـُم
به حمّام ِ زنانـُم ره ندادند
از آن خواهان ِ بحث وگـُفتمــانـُم !ـ
.
مو خویشُـم جُمله ابنای زمان را
زمانی گرگ را، گاهی شبان را !ـ
تو استادِ چُمــاقی ، من دیـالـوگ
بیا بـرپـا کنیم این گـُفتـمــان را !ـ
.
گرانـُم ، ارزشی هنگـُفت دارُم
که با تقوا و دانش گُفت دارُم
مو اهل ِ گـُفتمـانـُم در سیاست
بیا بنشین که حرفِ مُفت دارُم !ـ
.. ـ ................................................
بهار 2004

..............................................................................................
........................................................

دوبیتی های حضرتِ آقابالاخانِ وجیه اُلملّه * ـ

.....
قطارِ جبهه را جا می نهُم ؟ خیـــر! ـ
تو را با یار تنها می نهُم ؟ خیــر! ـ
مو که با باغبونش باجناقُم
مُصدق را به تو وامی نهُم ؟ خیــر ! ـ
.
مُصدق از مویه ، شغلُم دلیلش
که عُمری کرده یُم ذکرِ جمیلش
مو اربابُم که دارُم مرده ریگ از
جنابِ باغبونش ، دسته بیلــش ! ـ
.
اگر مو با مُصدق هم صدایُم
زبیست و هشتِ مرداد آشنایُم ! ـ
بیا و سنگکِ داغ از مو بستون
که نانوای تنورِ کودتایُم ! ـ
.
مو که اهلِ ریاست نیست خیلی ؛
به جُز ملّت ندارُم هیچ میلی !ـ
حدیثِ مِهرِ مو با نام ِ ایشون
حدیثِ عشقِ مجنون است و لیلی !ـ
.
هَلا ملّت، خوشا مِهر و وفاتو
اگر عاشق نبودُم مو صفاتو؛
نمی کردُم به پیشت خرچرونی
نمی رفتُم برایت «نوفل لو شاتو» ؟**!ـ

ـ ..................................................................................... پاریس ، بهار 2004

....................................................................................................
ـ*ـ راستش من رهبر جنبش ملی ایران یعنی مصدق را بیش از همهء بزرگمردان
تاریخ معاصر ایران(که متأسفانه نادرند) دوست می دارم و ستایش می کنم و پیدایی و برآمدن
رهبرانی چون وی را از صمیم دل برای ملت ایران آرزومندم
اما نمی دانم چرا همواره دلم می خواهد برای برخی از مدعیان که سال هاست
هوای خود رامی دمند وساز خود را می زنند این شعر حافظ را بخوانم : ـ
نه هرکه چره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کُله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین ِ سروری داند
هزار نکتهء باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر نتراشد قلندری داند *** ـ
..........................................
ـ ** ـ یکی بود ، یکی نبود... «نوفل لو شاتو» شهرک کوچکی کنار پاریس بود وآنجا ویلایی بود که
به پایگاه دشمنان ایران بدل کردند(سال 1357) وریشهء ایرانیت را از همانجا سوزاندند
و پدر ملت ایران را درآوردند!ـ
و البته یکی از مدعیان جانشینی دکتر مصدق هم به فیض زیارت این بقعهء نامبارک نائل آمد
و در فتنهء جهانسوز ملایان مداخله و مشارکت کرد و نقش خود را
در انقیاد و ارسارت ملت ایران عهده دار شد.ـ
ـ ***ـ در نسخه های تصحیح شدهء اساتید «سر بتراشد» آمده
اما «سرنتراشد» درست تربه نظر می رسد
تنها به این دلیل ساده که دعوی قلندری با نتراشیدن سر و بلند کردن گیسوان همراه است
ـ (شیادی گیسوان بافت که من علوی ام ـ سعدی
همچنان که دعوی زهد و پرهیزکاری و خداشناسی ، با رها کردن مشتی پشم
برمحاسن ناموزون و خالی از حُسن . ـ

۱۱ مهر ۱۳۸۶

کنیزالاسلام

طرح از خــــــــاور برای «گفتمان الرجال» ـ»
هیچگونه انتقال یا برداشتی از طرح های خاور ، بدون ذکر نام و مأخذ مجاز نیست ـ
دوبیتی های مظلومهء مستوره ، ایران بانو جان ِ کنیزالاسلام
.............................................................................................................

زنِ ِ آزاده ای زامروزیانـُـم
که در زنجیرِ عهدِ باستانـُم
فروپیچیده ای در نامُِرادی
بپُرس از داغ پیشانی نشانـُم

به مُشکوی تمیزی بوده یُم مو
برای شوی چیزی بوده یُم مو
میون ِ شعله های عشقِ ِ یوسف
عزیزی را کنیزی بوده یُم مو!ـ

مو که تهمینه و رودابه بودُم
گَهی وِیس و گَهی سودابه بودُم
چنان زندانی ِ دینـُم که گویی
زمانی با خدا هم خوابه بودُم

مو دختر خواندهء گُـُردآفریدُم
که حالی تـُحفه ای شوهرخریدُم
خریدستـنـدُم از دُخترفروشی
که در مُشکوی مادر پروریدُم

مو بطن ِ زندگی ، فصلِ بهارُم
غروبِ مرگ و شرقِ روزگارُم
زنـُم ، انسان زن ، از ایرانُم ای مرد

مکن با طوق ِ لعنت سنگسارُم !ـ

ــ زمستان2004 ــ

مشکوی یعنی : اندرونی ، حرم ، حرمسرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ

مظلومهء مستوره

۰۹ مهر ۱۳۸۶

درباره نوروز


میخواهید صدای م. سحر را هنگام ادای یک سخنِ نوروزی بشنوید؟

به این فایل صوتی که در نوروز 1385 ضمن گفتگویی با رادیوتلوییون «صدای آمریکا»ضبط شده ، ـ

......................................................................................
..................................................
و نیز برای خواندن متن کامل این خطابه با نام
ـ «نوروز،روزگارمجددکندهمی»ـ
می توانید به این سایت و این صفحه بروید